بر شانه های این شب کوتاه

پاشیده گرد نقره ای ماه

 

دل خسته اند عارف و عامی

لب بسته اند عاقل و آگاه

 

افتاده است کوچه و میدان

در دست چند گزمه ی گمراه

 

شور است بخت هرکه نگرید

بر یوسفان زندان در چاه

 

شنگ است حال هر که نفهمد

لبخند های پنهان در آه

 

با آنکه نیست محرم و مونس

با آنکه نیست همدم و همراه

 

این بخت خفته دیر نپاید

می تابد آفتاب به درگاه 

 

 

و اما کامنت آن (به قول خودش) بداهه گو:  

 

ای مات نور نقره ای ماه
غافل ز راه و بی خبر از چاه!

دل داده اند عارف و عامی
تو خسته ای و نیستی آگاه

بگشای دیدگان توهم
اینان نه گزمه اند و نه گمراه

خود یوسف اند رسته ز زندان
ای نابرادر از ستمت آه!

دشنام خورده اند ز بیگانه
پیش از تو حزب پیرو الله

دشنام نیست رسم دلیری
آن هم ز اهل فتنه جانکاه!

گولند اهل فتنه برادر!
.........................

وقتی که نیست محرم و مونس
وقتی که نیست همدم و همراه،

می لافی از چه این همه باطل!؟
کوتاه کن مجادله کوتاه!

بیدار شو ز خواب جهالت
تابیده آفتاب به درگاه!

این ابیات بداهتا و در عرض و طول چند دقیقه گفته شده من بعید می دانم این قدر اهل دمکراسی و آزاد اندیشی و جوانمردی باشی که آن را منتشر کنی.البته مهم نیست منتشر کنی یا نکنی.مهم این است که چطور میخواهی با خدای خودت کنار بیایی برادر عزیز!

روزی که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد!


و اما پاسخ  استاد کاکایی به این بداهه گو:
یه وقت هول نشی ذوق کنی بداهه گفتی تخم دو زرده نیست مضامین شعر کسی را با همان الفاظ تکرار کردن اهل شعر باشی می فهمی وگرنه هرگز ..